سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر معاصر - سرود دختران خورشید

چند دوبیتی و رباعی از آقای نورمراد رضایی h

دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 10:14 صبح

این شعر در باران آمد

 تصنیف " تو ای پری کجایی " ... باران

یک چتر و قدم ، قدم ، دوتایی ... باران

با کسب اجازه بانو از محضرتان

یک بوسه همین جای رباعی ... باران

 

درد بی دردی ...

این شاعر پوچ ، باز آدم شده است

خوابش سر وقت است ، منظم شده است

احساس بد  بد  بدی  دارد باز

یا حضرت عشق ، لطفتان کم شده است

 

دورم از ...

یک شاخه گل از بهار قالی بفرست

یک بوسه ی شیرین خیالی بفرست

از بی خبری خسته شدم ، درکم کن

یک نامه ... نه ، یک پاکت خالی بفرست

 

ا ع ت ر ا ف

لبریز توام ، خیال خالی شده ام

در وهم ، دچار خشکسالی شده ام

از بس که به جام چشمتان زل زده ام

یک آدم مست لاابالی شده ام

 

... و دستی باورم را زیر و رو کرد

مرا با وهم برزخ روبرو کرد

نقاب از صورتم یکباره برداشت

مرا پیش خودم بی آبرو کرد

 

قرار

این عقربه از سر قرار آمده است

بی خواب ? چنین لحظه شمار آمده است

لعنت به رباعی که مرا غافل کرد

یک ساعت و نیم است که یار آمده است

 

قرص ماه

تا کی غم نان سر به راهی بخورم

دلمرده هوای این نواحی بخورم

تاریکم و بی تب جنون می سوزم

باید بروم که قرص ماهی بخورم

 

 

آن دُر* که شب قدر تو سفتی لو داد

آن حرف قشنگی که نگفتی لو داد

یک عمر پر از راز که با من بودی

این شاعر دست و پا چلفتی لو داد

(دُر) مروارید

 

 

بی پنجره

شرابی کو ? کجا? مست توام من

تمام عمر دربست توام من

پری جان دست آدم بی نمک بود

نمک پرورده ی دست توام من

          *********

بی پنجره ام کمی هوا می خواهم

ساکن شده ام ? بلا ? بلا می خواهم

از این همه زن دلم گرفته یک زن

لبریز جسارت حوا می خواهم


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


سلام واژه... سلام ای غزلترین فریاد

سلام حضرت آباد تر! دلت آباد

منم... و واژه... که کم می‌شود حضور کسی

و وقت آن شده حتما به داد من برسی

 آهای شاعر خسته کجای کاری های؟

کسی نگفت که ایمان... که دل بیاری؟ های؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن بی وحی....

کمی غزل...کمی اندوه و ناله کن، بی وحی...

امام جمعه این روزها دلم تنگ است

تمام جنس دل این غریبه ها سنگ است

غزل کجا و کلام عزیز نور کجا؟

تمام غرقه جهلیم! کو حضور؟ کجا؟

طلوع کن که غزلها شکسته بی تو عزیز

و بخت خسته این بیت بسته بی تو عزیز

شب تغزل قرآنی ات بخیر رسول

کنار عرش... غزل خوانی ات بخیر، رسول!

بخوان به نام گل کوکب از هوای بهار...

بخوان بخاطر یک نسل مرده ی تبدار

بخوان که پنجره هامان وسیع تر بشود

بخوان که شب برود... زودتر سحر بشود

کتاب اول تنزیل... چشمهای شما

گلوی ملتهب ایل... چشمهای شما

سلام مطلع آیات روشن سبحان!

سلام معنی توحید! معنی ایمان! 

مبارک است به تو نشر روشنی و بهار

تبارک به تو تنزیل هذه الفرقان

نفس بکش... که درختان گل و شکوفه دهند

نفس بکش... که بهاری شود دوباره جهان

جمال جاری جان ....ای جهان نامحدود

بیا و جاری این بیت ها بشو قرآن!

دوباره یوسفم و مانده در تن زندان

تو پیرهن شدی و ....چشمهای من کنعان

عزیز مصرشما.... نه عزیز کل جهان

تویی که معنی نابی به قامت انسان

بریز جام که مستم ... بریز... ساقی من

ازین سیاهی دوران گرفته سر دَوَران...

بریز باده لبریز را درون لبی

غلام لفظ فصیح نبینا الْعربی

ببار بر تن خسته...کلام جاری نور

که با تو من برسم تا بلند قامت طور

 دلم گرفته کمی...آیه های گل مددی!

حضور کو؟ برسانم به عرش باز قدی...

نگار من ! دل من مست سوره ی طاهاست

و هل اتاک َ حدیثُ... حدیث نفس شماست

نفحت من کلماتک بهذا المهجور

نفخت من نفحاتت به قلب من از نور...

بیار کشتی خود را که باز توفان شد

دوباره روز سیاه حضور شیطان شد

دوباره سامری و گاوها علم شده اند

دوباره بتکده ها پاک و محترم شده اند

رسول نور دلم تنگ شد اذان بفرست

بلال را به بلندای آسمان بفرست

به لحن روشن خود در کتیبه های جهان

سرود عشق بگو و به هر زبان بفرست

بخوان : که خوانش این سایه ها تمام شود

بیار نور و به هر گوشه ی جهان بفرست

نسیم رحمت خود را به دشمنان دادی

حضور و لطف خودت را به دوستان بفرست

کتاب های جهان کم شدند در وصفت

خودت دوباره در این سوره داستان بفرست

 خلاصه‌ی همه‌ی انبیا سلامُ علیک

تغزل همه اولیا سلامُ علیک

سلام حضرت تکبیرهای پی در پی

سلام حضرت باده... سلام حضرت می

 سلام جام طهوراً طهور ِ رب جلیل

سلام معنی تیغ و گلوی اسماعیل

سلام آیه تطهیر در سیاهی محض

سلام لطف خدا... رهبر الهی محض

سلام‌های من اینجا دوباره کم آورد

کنار نور شما هر ستاره کم آورد

نفس بگیرم و یا هو به شعر قد بدهد

که شعر پیش شما استعاره کم آورد

 تو را کجای زمان می‌شود که پیدا کرد

که چشم و دست زمین هم اشاره کم آورد

تو را چنان که تویی من چگونه وصف کنم

کلام قاصر شاعر دوباره کم آورد....

 امام جمعه هر فصل و ساعت ازلی

تو را به جان خودت... جان فاطمه ...به علی

دعا بکن کمی سینه بازتر بشود

دوباره شب برود زودتر سحر بشود

پرنده گی که نباشد ... دعا بکن برویم

که بالهای من و عرش سر به سر بشود

دعا بکن تن ناقابلم همیشه عزیز

برای مهدی آل شما سپر بشود

 شهید خوانی این بیت‌ها کمی زود است

دعا بکن شب هجران عشق سر بشود

مراسم شب قدر است شعرخوانی دل

سلام قرص قمر! ماه روشن کامل....

 من و تلاوت این نیمه شب که مست شدم

ازین سرود دل انگیز عشق هست شدم

دوباره سوره اِقرا بخوان ... دوباره بخوان

بخوان ... بخوان... گل سرخم... بخوان... دوباره بخوان

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]