سفارش تبلیغ
صبا ویژن
متون کهن ادبی - سرود دختران خورشید

غزل نو،  غزل فرم، غزل پست مدرن.... اینها عناوینی است که در سالهای اخیر بر سر زبان ها افتاده و به درست یا غلط، به دسته ای از غزل های موجود اطلاق شده است. غزل، قالبی که همچون دیگر قالب های کلاسیک همواره شائبه محدودیت و گریزناپذیری از چارچوبی از پیش مشخص و دست و پاگیر درباره اش وجود داشته، طی ده- پانزده سال اخیر در معرض نوآوری و جسارت شاعران معدودی قرار گرفته که با وجود مخالفت و جبهه گیری غزلسرایان نام آشنا، نهایتا موفق به پوست اندازی و یافتن چهره و هویتی متفاوت از قبل شده است. بی اینکه قصد ارزشگذاری داشته باشیم، باید قبول کنیم که غزل امروز دیگر غزل دهه?? نیست. منشا این تغییر را شاید بتوان به اوایل دهه?? مربوط دانست ،  زمانی که شاعرانی جوان سعی کردند مجددا دست به تعریف این قالب در شعرهایشان بزنند و از هنجارهای معمول آن زمان، عدول ورزیدند. از برجسته ترین این شاعران شاید بتوان به محمد سعید میرزایی اشاره کرد. شاعری که در سال 76 با چاپ مجموعه غزلی متفاوت درها برای بسته شدن آفریده شد موجی از تایید و مخالفت را در جامعه غزل برانگیخت. جز او نیز شاعرانی بودند که گام هایی در نو کردن غزل برداشته باشند اما این گام ها معمولا منحصر به تک شعرها یا چند شعر معدود بود. طبیعی است که با تولد نگاهی تازه به غزل، بسیاری از شاعران جوان به تقلید از شعرهای شاعران نوگرا، به سرودن در این قالب بپردازند. این تقلیدهای ناآگاهانه و محض، متاسفانه منجر به این شده که شاعران جوان بیشتر به هنرنمایی و هماوردطلبی در این قالب بپردازند و هیچ گاه دست به کشف خود، حرف ها و قوه خلاقشان نزنند. اینکه چه شعرها پس از شعرهای احمد شهدادی و حسن صادقی پناه، به سارای معروف افسانه سبلان تقدیم شد و چه بسیار شعرها که پس از شعر صدا زکالبد تن به در کشید مرا ی سید رضا محمدی سروده شد، از این دست تقلیدهای ناآگاهانه است. این مدگرایی را شاید بتوان از بزرگترین آفت های حرکت های تازه دانست. چرا که معمولا در حد تقلید صرف که درغزل به شکلی جدی با آن مواجه هستیم باقی می ماند و مخاطبان این قالب، تنها با طیف وسیعی از شعرهای شبیه هم مواجه می شوند که مدام مضامین،  تصاویرو تعابیر مشابهی را تکرار می کنند. در این یادداشت سعی می کنیم به بخشی از ویگی های عمومی غزل جوان امروز اشاره کرده و نقش آنها را در تقویت یا تضعیف شعریت شعرها مورد بررسی قرار دهیم.
نزدیک شدن به زبان زنده امروز و ورود کلمات آشنای مردم به شعر:
این ویگی از طرق گوناگون در شعرها متبلور شده است. کلمات مورد استفاده، لحن، نحو جملات،  قافیه، و ردیف ها و... .
- تو کز لطافت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پائیزی
ببین سراغ مرا هیچ کس نمی گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه ای، غمی، چیزی
مهرداد نصرتی
- قبول کن که کمی سخت است سر قرار خودم باشم
تو فصل سرد خودت باشی و من بهار خودم باشم
بگو هنوز همان ساعت، کنار پنجره می مانی
بگو که بعد تو لازم نیست در انتظار خودم باشم
آرش فرزام صفت
اتفاقی که در این چارچوب در غزل رخ داده تا آنجا که منجر به کاستن از فخامت زبان در جهت توجه دقیق تر به زندگی انسان امروزی و مشکلات، دغدغه ها، غم ها و شادی های او می شود و منجر به برقراری ارتباطی موفق تر و ماناتر با مخاطب می گردد، اتفاق خوشایندی است، اما در بسیاری موارد،  این ویگی بیش از آنکه در جهت قوت شعر عمل کند،  ضعف به همراه آورده است. ضعف تالیف، سرودن در اولین شکل به ذهن رسیده، عدم دقت در انتخاب کلمات و در نیافتن کنه کلمه، ورود بی حساب و کتاب و پرهرج و مرج کلمات و تعابیر عامیانه ومحاوره ای بدون توجه به بافت زبان، زبان سست و بی شکل که فاقد هرگونه نشانی از شاعر خویش است و سهل انگاری در برطرف کردن ضعف های زبانی و دستوری به بهانه هنجارشکنی و عامیانگی و... همه و همه از ضعف هایی است که در اثر افراط و تفریط و سهل انگاری در استفاده از زبان و کلمات امروزین رخ داده است:
- باز آخر بازی،  شعر اشکنک خورده
شاعر این وسط زخم سر شکستنک خورده
راه شاعری هامان،  سنگلاخ و بی پایان

شعر هم دلیجانی کهنه و یدک خورده
حنیف اورسجی
- اتاق باز بدون تو مات و فرسوده
و شیشه ای که پر است از هزار تن دوده
و شیشه ای که نیازی به پرده دیگر نیست
بخواب توی غزل هام تخت و آسوده
سعید کشاورزی
- یک پرنده می کشم بدون بال می پرد
بال و پر نمی زند در عین حال می پرد
می پرد به سمت آفتاب و دور از این همه
چشم های دودی شما،  زلال می پرد
غلامعلی شکوهیان
- مسافران گرامی! دقایقی دیگر، قطار... هل نده خانم! درش که وا نشده
مسافران لطفا پشت خط قرمز... آه! قطار آمده و او هنوز پا نشده
به سمت واگن آخر کشید دستش را
مامان یه خواب قشنگی دیدم،  برات... بعدا!
چقدر آدم اینجا... ته صف اونجا نیست بیا بشین لیلا... نوبت شما نشده
نغمه مستشار نظامی
به وجود آمدن دایره واگانی محدود و استفاده مکرر از آنها با این تصور که ابزارهایی برای خلق شعر امروز هستند نیز مساله ای است که هیچ دلیل منطقی نمی توان برای آن یافت، جز همان تقلید و مدگرایی با چشم بسته. کجا کلماتی مثل قطار، ریل،  چمدان، زن، اتاق،  صندلی، میز، فنجان و... می توانند نماینده اشیاء، دنیا و انسان امروز باشند و مثل گردی جادویی یک شعر را به شعر روز بدل کنند!
- دو صندلی قرینه، میز، هوای شرجی، مه، باران
و این نشست غم انگیزیست کنار ساحل هرمزگان
که تو نشسته ای و عمدا به کیف چرم خودت مشغول
کمی نه دورتر از کیفت نشسته اند دوتا فنجان
محمدرضا حاج رستم بگلو
- قطار در هیجان گذشتن از پل و بعد
کنار ریل تو بودی و شاخه ای گل و بعد:
گلی رها شده بر آب، چند ماهی سرخ
صدای گنگ قطاری که رد شد از پل و بعد
محمدسعید میرزایی
پررنگ شدن نقش عاطفه
در برخی از غزل های جوانان می بینیم که حضور عاطفه علاوه بر اینکه موجب ارتباط نزدیکتر و صمیمانه تر مخاطب با شعر می شود، منجر به یکدستی شعر و پیوند خوردن ابیات مختلف به هم و در نهایت خلق یک کل واحد شده است. این را می توان نتیجه توجه به حس های شخصی و درونی و کشف آنها دانست؛ چیزی که در صورت تقلید از مدهای رایج هیچگاه به دست آمدنی نبود:
- از سنگ ها مپرس که خاموشند از سنگ ها مگیر که بیمارند
این سنگ  ها درست شبیه من با هر غروب خاطره ای دارند
این سنگ ها خلاصه یک کوهند تصویر عاشقانه اندوهند
اندوه اینکه بعد هزاران سال زندانیان چرخه تکرارند
بابک دولتی
- همه حرف های توی دلم فقط اینها که با تو گفتم نیست
گاه چندین هزار جمله هنوز همه حرف های آدم نیست
باورم می شود که بسته شده همه آسمان آبی من
و کسی که تمام من شده بود باورم می شود که -کم کم- نیست
سید مهدی نقبایی
استفاده از قافیه و ردیف های کم سابقه و ارائه صورتی متفاوت در غزل
- کولی قول است شیله پیله نباشد
فال بگیر آنچنان که حیله نباشد
تشنه دیدار آن گلم که از آغاز
ریشه او گوشه طویله نباشد
بابک دولتی
- تو روزهایی را شب شدی که فراد بی
گلی که بی باران- ماهی ای که دریابی
تو تور پاره خود را کشیدی از دریا
نه یک پری شد و نه دختری که چشم آبی
محمد سعید میرزایی

- تمام زندگی اش را گذاشت در چمدان
غزل مرددف شد با گذاشت در چمدان
و بیت دوم را هم درست یادم نیست
سرود در ذهنش یا گذاشت در چمدان
ابراهیم اسماعیلی
بهره گیری از امکانات تازه در ابعاد مختلف،  به خودی خود پسندیده و قابل قبول است اما اگر این بهره گیری تبدیل شود به بازی های زبانی و فرمی و گریز از معنی و زورآزمایی در میدان غزل، نه تنها به قوت شعر کمکی نکرده است، بلکه موجب دور شدن شعر از شعریت خودش می شود.
کاستن از محدودیت های شکلی و بیرونی غزل
 

شاعران جوانی که در جریان غزل دهه هفتادند با هدف افزایش ظرفیت های قالب بسته ای مثل غزل دست به نوآوری هایی در این زمینه زده اند که به برخی از مهمترین آنها اشاره می شود:
الف بهره گیری از روایت در جهت حذف تک بیت از غزل و خلق ابیات موقوف المعانی و به هم پیوسته به قصد تقویت محور عمودی شعر:
- زن روبه روی آینه خندید و گریه شد
مرد عاشقانه آمدو رقصید و گریه شد
خیره به چشم های زن غرق آینه
باز از بهشت سیب تری چید و گریه شد
مریم تاج الدین
- دوباره می رسد از راه، نغمه خوان، اتوبوس
پر است از هیجان مسافران، اتوبوس
تمام پنجره هایش ستاره دارد و ماه
شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس
محمد سعید میرزایی
ب استفاده از حروف اضافه در نقش قافیه و ردیف و نیز مصراع های بدون پایان که عمدتا به سه نقطه ختم می شوند:
- می خواستم ستاره ببارم اگرچه تو...
خود را به آسمان بسپارم اگرچه تو...
می خواستم که هدیه کنم با تمام عشق
دل را تمام دار و ندارم اگر چه تو...
آرش فرزام صفت
اما اگر تمام این افزایش ظرفیت ها نهایتا برای یک بازی ساده و تسلسلی بی معنی و بی دلیل باشد که تا ابد می تواند ادامه بیابد و مثلا ورود روایت به شعر، تنها برای خلق روایتی موزون باشد، آن وقت می توان گفت که این نوآوری ها منجربه آفرینش شعرهایی موفق نشده است.
- نگاهت کودکی زائیده در حلقم که با هق هق
به دنیا آمد و چشمم شد از دردی گران، فارغ
و بغضی کهنه و چرکین، تمام غصه را تر کرد
اتاق، آلوده غم شد و شعر از غرب تامشرق
به زیر سم سرد گله های وحشی واه
تمام استخوان هایش غزل می خواند تق تق تق...
مهدی مهدلویی
- و مرد بی مورد لحظه تصادف که
رسیده بود به زن کرد هی تعارف که
و مرد شاید یک شاعر است و شاید هم
به فکر یک غزل ساده بی تکلف که...
محمد سعید میرزایی
ج دست بردن در قالب از طریق کم یا زیاد کردن مصراع ها یا تغییر و تعویض قافیه و ردیف در اواسط یا انتهای شعر و...:
- چراغ ساعت شش، روی ریل ها روشن
قطاری آمد از آغاز ماجرا روشن
به اینکه هیچ کسی مثل من نمی پلکد
قطار پلک نزد از ستاره تا روشن
... به آخر رویا می رسم و چشمانم
رسیده اند به پایان ماجرا خاموش!
مجتبی صادقی
- مرگ یک اتفاق معمولی است یک سفر روز آخر هفته
بی که یک یادداشت بگذاری تا بدانند بوده و رفته
مرگ شعری است که ادامه آن می تواند سفید هم باشد
غزلی که بدون قافیه هم می تواند که باشد و...
محمد سعید میرزایی
سعی در ایجاد تغییر در قالب همچنان که در نمونه های فوق دیدید، برای یک بار و تنها در محدوده همان تجربه خاص، شاید خلاق و قابل هضم باشد، اما ادامه داشتن چنین حرکاتی در غزل و به هم ریختن شالوده بیرونی آن بی هیچ دلیل خاصی، چیزی نیست که قابل قبول باشد. بخشی از جذابیت هر قالبی به خاطر زیبایی شناسی ظاهری آن است که در پروسه ای حساب شده، شکل نهایی خود را یافته است.
خلق تصاویر سورئال و فضاهای ناآشنا و دیگرگون
- هزار تن ز درختی تناور، آویزان
هزار سر و بدن های بی سر، آویزان
به روی خاک پر از شاخه های خون آلود
زابرها سر گل های پرپر، آویزان
محمد سعید میرزایی
خلق تصاویر غیرواقع و استفاده از آن در غزل راتنها در شعرهای معدودی از شاعران جوان شاهد هستیم. شاید به این دلیل که ایجاد چنین فضایی نیاز به ذهنی توانا و پیچیده دارد، در حالی که هنر اکثر شاعران جوان، تنها در ساختن تصاویری ساده و پیش پا افتاده خلاصه می شود. در بسیای از غزل ها شاهد هستیم که موفق به ایجاد تعقید و پیچیدگی های بی دلیل می شوند و تصاویر پراکنده ای که معلوم نیست قرار بوده چه نقشی داشته باشند و منتقل کننده چه باشند:
- در پراگ هر پرنده ای پرنده است هر ستاره ای ستاره یا
در سویل،  هر زنی زن است عطر سیب عطر سیب گل گل است یا
در ونیز آب آب مارکوپولو همیشه مارکوپولو در
قاهره هرم همیشه یک هرم و رود نیل باز رود نیل با
هادی خوانساری
- حضور اشیا یا بعدهای ناهمگون
و شکل هایی از ضلع های خود،  بیرون
و تابلوهایی گنگ در هوا جاری
کتاب های دیوانه، ساعت مجنون
محمد سعید میرزایی
بهره گیری از طنز
حضور رگه هایی از طنز در نوع نگاه، بیان و... اگر متناسب با فضای شعر باشد، بی شک می تواند در جذب مخاطب بیشتر و موفقیت شعر نقش عمده ای داشته باشد؛ اتفاقی که راجع به بعضی از شعرهای غزل سرایان جوان دهه هفتاد افتاده است:
- نگو چه بر سرم آوردی تو قصه گوی بدی هستی
دلیل تبرئه لازم نیست خودش شکست تو نشکستی
اگر کبوتر پیغامم بدل به یک گل پرپر شد
نه اینکه دست زدم حتی برای اینهمه تردستی
سیدمهدی نقبایی
امااگر این طنز، حساب شده، ظریف و پوشیده نباشد، تنها با شعرهایی تفننی، سبک و فانتزی مواجه خواهیم بود که شعر را از جدیت خود خارج کرده اند:
- خیابان های تهران، سارقانی حرفه ای بودند
چه نامحسوس و پاورچین جوانی مرا بردند
میان جیغ هاتان آه حتی لهجه ام گم شد
اداهاتان مرام اصفهانی مرا بردند!
مهدی عابدی
محدود شدن غزل به مضامین صرفا عاشقانه و تهی شدن از مضامین اجتماعی، فلسفی، سیاسی و...
حتما شما هم قبول دارید که این روزها کمتر شاهد غزل هایی که به مسائل و دغدغه های دیگر انسان عاشق می پردازد هستیم. انگار که روزهاست جنبه های دیگر زندگی انسان از غزل رخت بربسته است و تنها باید به محدود شعرهای موجود در این زمینه دل خوش کرد:
- من از اهالی عالم نمی شوم هرگز
ذلیل این غم و آن غم نمی شوم هرگز
نگو بکن- مکن، آزاد مستی خویشم
به امر و نهی تو ملزم نمی شوم هرگز
من آن غریبه شهرم که پیش پای کسی
مگر جنون خودم خم نمی شوم هرگز
عباس چشامی
- صبح می شودو باز کودکی بهانه گیر
خستگی، ملال، غم، نان و چایی و پنیر
چشم را نمی شود رو به صبح واکنی
صبح چادری به سر رفته پشت نان و شیر
صبح، رخت های چرک؛ صبح، کوه ظرف ها
در اتاق کوچکی باز می شوی اسیر

محبوبه ابراهیمی
- تا وهم سایه های مشبک پرت کند
دنیای برملا شده از شک پرت کند
تا که بزرگتر شوی و روزگار پیر
از قصه های بختی و بختک پرت کند
ماشین رختشویی، یخچال، اجاق، برق
این واه های ساده کوچک پرت کند
عاشق شدن، مطالعه کردن، گریستن
انجام این مسائل مضحک پرت کند
سیدرضا محمدی
- این را به پای بچگی ام نگذار دیگر برایم آب شدن سخت است
روزی هزار مرتبه از دستت لبریز التهاب شدن سخت است
وقتی کنار پنجره ای هر شب دنبال ردپای خودت هستی...
وقتی به فکر دسته گلی باشی از پشت در جواب شدن سخت است
آرش فرزام صفت
ناگفته نماند که احساساتی گری و مستقیم گویی به جای بهره گیری شاعرانه از عاطفه در کنار دیگر امکانات و عناصر شعری، در بسیاری از غزل ها نیز تنها منجر به شعاری شدن شعرها شده و شعر را تا سطح دست نوشته های احساساتی تنزل داده است:
- تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
که می برند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیه تسلیت و غصه و غمی جانکاه...
و بغض می کند آنجا جنازه من که
تو را همیشه نفس می کشید و خود را آه
مهدی زارعی
- در بیت اول آمده با کت و شلوار
و زل زده به این غزل مانند هر بار
وقتی برای دیدنم می آید آری
در خود مچاله می شوم از غصه انگار
... حالا که بیت آخر است انگشترش را
پس می دهم او می رود بی هیچ اصرار
ساناز احمدی دوستدار

(( به نقل از همشهری - ویژه نامه خرداد 1384))


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


با هر کمالت اندکی دیوانگی خوش است   

گیرم که عقل کل شده‌ای، بی‌جنون مباش

 

به احتمال قوی، ضبط «دیوانگی» در این بیت، نادرست است، چون این کلمه در این موقعیت خللی جدّی به وزن شعر می‌زند و بیدل این‌گونه خطای وزنی ندارد، نه تنها بیدل، که دیگر بزرگان ما نیز، تا آنجا که من دیده‌ام.

آنچه برای من این احتمال را قوّت می‌بخشد، نقلی از این بیت است که استاد سرآهنگ آن را می‌خواند، بدین گونه: «با هر کمالت اندکی آشفتگی خوش است» و این ظاهراً درست‌ است، به چند قرینه:  «آشفتگی» هیچ خللی در وزن نمی‌آفریند. «دیوانگی» قدری دور از فصاحت است، چون در مصراع بعد، «جنون» آمده که همان معنی را دارد و مناسب‌تر این است که در چنین مقامی، دو کلمه این‌قدر مترادف نباشند. در مصراع دوم، «جنون» تضاد کاملی با «عقل» دارد. این‌چنین تضادی میان «دیوانگی» و «کمال» نیست، در حالی که انتظار میرود تضادها روشن باشد. «آشفتگی» تضاد روشن‌تری با «کمال» دارد. با این همه تا وقتی که به نسخه‌های دیگر دسترسی و مراجعه نباشد، ما در تاریکی راه می‌رویم. فقط شمع استاد سرآهنگ را در دست داریم و این شمع، البته بسیار تاریکی‌ها را در شعر بیدل روشن کرده‌است.


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


سلام واژه... سلام ای غزلترین فریاد

سلام حضرت آباد تر! دلت آباد

منم... و واژه... که کم می‌شود حضور کسی

و وقت آن شده حتما به داد من برسی

 آهای شاعر خسته کجای کاری های؟

کسی نگفت که ایمان... که دل بیاری؟ های؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن بی وحی....

کمی غزل...کمی اندوه و ناله کن، بی وحی...

امام جمعه این روزها دلم تنگ است

تمام جنس دل این غریبه ها سنگ است

غزل کجا و کلام عزیز نور کجا؟

تمام غرقه جهلیم! کو حضور؟ کجا؟

طلوع کن که غزلها شکسته بی تو عزیز

و بخت خسته این بیت بسته بی تو عزیز

شب تغزل قرآنی ات بخیر رسول

کنار عرش... غزل خوانی ات بخیر، رسول!

بخوان به نام گل کوکب از هوای بهار...

بخوان بخاطر یک نسل مرده ی تبدار

بخوان که پنجره هامان وسیع تر بشود

بخوان که شب برود... زودتر سحر بشود

کتاب اول تنزیل... چشمهای شما

گلوی ملتهب ایل... چشمهای شما

سلام مطلع آیات روشن سبحان!

سلام معنی توحید! معنی ایمان! 

مبارک است به تو نشر روشنی و بهار

تبارک به تو تنزیل هذه الفرقان

نفس بکش... که درختان گل و شکوفه دهند

نفس بکش... که بهاری شود دوباره جهان

جمال جاری جان ....ای جهان نامحدود

بیا و جاری این بیت ها بشو قرآن!

دوباره یوسفم و مانده در تن زندان

تو پیرهن شدی و ....چشمهای من کنعان

عزیز مصرشما.... نه عزیز کل جهان

تویی که معنی نابی به قامت انسان

بریز جام که مستم ... بریز... ساقی من

ازین سیاهی دوران گرفته سر دَوَران...

بریز باده لبریز را درون لبی

غلام لفظ فصیح نبینا الْعربی

ببار بر تن خسته...کلام جاری نور

که با تو من برسم تا بلند قامت طور

 دلم گرفته کمی...آیه های گل مددی!

حضور کو؟ برسانم به عرش باز قدی...

نگار من ! دل من مست سوره ی طاهاست

و هل اتاک َ حدیثُ... حدیث نفس شماست

نفحت من کلماتک بهذا المهجور

نفخت من نفحاتت به قلب من از نور...

بیار کشتی خود را که باز توفان شد

دوباره روز سیاه حضور شیطان شد

دوباره سامری و گاوها علم شده اند

دوباره بتکده ها پاک و محترم شده اند

رسول نور دلم تنگ شد اذان بفرست

بلال را به بلندای آسمان بفرست

به لحن روشن خود در کتیبه های جهان

سرود عشق بگو و به هر زبان بفرست

بخوان : که خوانش این سایه ها تمام شود

بیار نور و به هر گوشه ی جهان بفرست

نسیم رحمت خود را به دشمنان دادی

حضور و لطف خودت را به دوستان بفرست

کتاب های جهان کم شدند در وصفت

خودت دوباره در این سوره داستان بفرست

 خلاصه‌ی همه‌ی انبیا سلامُ علیک

تغزل همه اولیا سلامُ علیک

سلام حضرت تکبیرهای پی در پی

سلام حضرت باده... سلام حضرت می

 سلام جام طهوراً طهور ِ رب جلیل

سلام معنی تیغ و گلوی اسماعیل

سلام آیه تطهیر در سیاهی محض

سلام لطف خدا... رهبر الهی محض

سلام‌های من اینجا دوباره کم آورد

کنار نور شما هر ستاره کم آورد

نفس بگیرم و یا هو به شعر قد بدهد

که شعر پیش شما استعاره کم آورد

 تو را کجای زمان می‌شود که پیدا کرد

که چشم و دست زمین هم اشاره کم آورد

تو را چنان که تویی من چگونه وصف کنم

کلام قاصر شاعر دوباره کم آورد....

 امام جمعه هر فصل و ساعت ازلی

تو را به جان خودت... جان فاطمه ...به علی

دعا بکن کمی سینه بازتر بشود

دوباره شب برود زودتر سحر بشود

پرنده گی که نباشد ... دعا بکن برویم

که بالهای من و عرش سر به سر بشود

دعا بکن تن ناقابلم همیشه عزیز

برای مهدی آل شما سپر بشود

 شهید خوانی این بیت‌ها کمی زود است

دعا بکن شب هجران عشق سر بشود

مراسم شب قدر است شعرخوانی دل

سلام قرص قمر! ماه روشن کامل....

 من و تلاوت این نیمه شب که مست شدم

ازین سرود دل انگیز عشق هست شدم

دوباره سوره اِقرا بخوان ... دوباره بخوان

بخوان ... بخوان... گل سرخم... بخوان... دوباره بخوان

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


با سلام خدمت دوستان گرامی

 

فایل کتاب ((دلتنگی های دختری از شهر ماه)) برای دانلود آماده شد

 

از دوست بسیار عزیزم که در آماده سازی کتاب بسیار کمکم کردند

 

آقای نبی اله توسلی  تشکر می کنم

 

برای دانلود کتاب بر روی اسم سلما کلیک کنید

این هم یه طرح جلد دیگه از کتاب


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


راز مانای شعر فروغ فرخزاد

دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 11:25 صبح

فروغ شاعر تنهاییهای بزرگ است.شعر فروغ بی آنکه شعری اجتماعی با تعریف کلاسیک باشد همیشه درتقابل با اجتماع است.اما نه اجتماعی که شامل فروغ می شود بلکه جامعه ای که در فروغ زندگی می کند.تا آنجا که موازنه ها قویاً به هم می خورد و انسان را فراروی آینه ای قرار میدهند که شفافتر یا تیره تر از قبل به هر حال دچار تغییر شده است.در این شعر چیدمان کلمات به گونه ایست که آنها نه به صورت نشانه بلکه همانگونه که ایده آل شعر موفق است درقالب شئ خودنمایی می کنند و ارتباط آنها به گونه ایست که به شکل یک بنا اطراف مخاطب چیده می شوند. اما روی کلمه اطراف می شود تاکید کرد.مخصوصا ً وقتی به فضا های رعب آور برمی خوریم.آنجا که می توان تندتر شدن ضربان قلب را به راحتی احساس کرد. واکنشی که فقط در مقابل یک کنش مجسم قابل توجیه است واین مسأله تقابل مخاطب را با موجودات واشیاء دارای حجمی اثبات می کند که کار گردانی به نام فروغ با وسواس در اطراف او چیده است:

 

من به آوار می اندیشم

وبه تاراج وزشهای

سیاه وبه نوری مشکوک

 

که شبانگاهان درپنجره می کاود

وبه گوری کوچک، کوچک چون پیکر یک کودک

 

شاعر در اینجا الفاظی چون آوار، شبانگاهان وگور رابا ارتباطی حرفی به گونه ای می چیند که گویی خواننده هم باید به این سه کلمه اضافه شود.یعنی اندیشیدن به آوار، گوری که یک آوار ابدی است و پنجره ای که نور ازآن به درون می تابد. نور که در چنین جایی باید نماد امید باشد با اتصال به"ی" نکره ذهن انسان را به طرف یک پرتو تنهامی کشاند که آن هم صفت مشکوک را یدک می کشد .ترکیبی که نه تنها بارقه های امید را برای یک گورنشین زنده نمی کند بلکه به سبب مشکوک بودن فضای وحشت انگیزتری به کل ماجرا می دهد . نقش اول این ماجرا در انتهای بند ناتوانی و معصوم بودنش را در تلفظ کلمه کودک می ریزد. یا به عنوان مثال در این بند :

 

آه سهم من این است

 سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد .

 

شاعر با ظرافت خاصی تنهایی را که حاصل جدا ماندن انسان از دیگران است با آویختن پرده ای که مرز او را با آسمان تشکیل داده است به ما القاء می کند . یعنی او که در طول شعر ما را به اشیاء و حوادثی هولناک و تراژیک معرفی کرده است در انتها با هوشیاری تمام با آویختن پرده ای بین آنها تنها می گذارد تا ما به واقع در مواجهه با دیو تنهایی فرصت ترسیدن پیدا کنیم . چنین فضاهایی بارها به اشکال مختلف مشاهده می شود حتی اگر اتاق وصف شده در بند قبل به بزرگی جهانی باشد که در سطرهای زیر آمده است :

 

دلم گرفته است

 به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم  

 

ایجاد فضاهای وحشت انگیز در شعر فروغ به یک شگرد بدل شده است تا آنجا که می توان آنها را در قسمت های موفق هر شعر جستجو کرد . او با ترکیب خاص کلمات نه تنها روان بودن قرائت را تضمین می کند بلکه خواننده را ناگزیر می کند کلمات را به شکلی ادا کند که هر کدام یک نت را تداعی کنند تا از تلفظ پشت سر هم آنها یک موسیقی هول انگیز به وجود آید و در واقع مخاطب با قطعیت فضا مواجه می شود . این ترکیب کلمات جدا از موزون بودن یا نبودن در اکثر کارهای فروغ مشاهده می شود . حتی در شعر های کلاسیک او بی توجه به وزن نیز ، هم نشینی کلمات قابل توجه است :

 

دیدگانم همچو دالانهای تار

 گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

 من تهی خواهم شد از فریاد درد .  

 

او گاهی این فضاها را با رجوع به موسیقی واقعی غلیظ تر هم می کند . یعنی بعضی سطر ها تعمدا بیش از یک بار نواخته می شوند . گویی او قصد دارد خواننده را که با تکرار اول تظاهر به هیپنوتیزم شدن می کند در تکرار دوم به واقعیت این امر فرو ببرد . اینگونه تکرارها در شعر فروغ به کرات دیده می شود . تاکید یک مضمون آن هم  به صورت عینی در شعر نیاز به تامل زیادی دارد . اگر شاعر این کار را با دقت زیاد انجام ندهد چه بسا که همه رشته هایش در طول شعر پنبه شوند . اما اگر به واژه ها و ترکیباتی که فروغ برای تاکید و مکرر گویی انتخاب می کند دقت کنیم ذکاوت او را در این گزینش در می یابیم :

 

?- حیاط خانه ما تنهاست

حیاط خانه ما تنهاست

 تمام روز

 از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید .

 

که تکرار نه برای روز گسترده و نه برای تکه تکه شدن بلکه برای تکراری ترین فضای پیرامون شاعر استعمال شده است و شاید صدای تکه تکه شدن در کنار اضطراب آفرینی بیش از صداهای دیگر مثل انفجار و شکستن ابهامی ترسناک را تداعی می کند .

 

?-  قل قل قل تالاپ تالاپ

 قل قل قل تالاپ تالاپ

چرخ می زدن رو سطح آب

 تو تاریکی چن تا حباب

?- تمام روز

 تمام روز

 رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای برآب

 به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم

  به سوی ژرف ترین غارهای دریایی

     و گوشتخوارترین ماهیان

 و مهره های نازک پشتم از حس مرگ تیر کشیدند.

 

 

القای وحشت و تولید محفظه های تاریکی در این مثالها با حربه های زیادی حاصل شده است . هیچ یک از کلمات بیهوده استفاده نشده است و هر کدام همانطور که قبلا هم گفته شد به شکل یک شئ جایی از این فضا ایفای نقش می کند و بنا به در خواست چخوف هر گاه فروغ در پرده ای تفنگی را آویزان می کند در پرده ای دیگر آن را شلیک می کند . تنهاییهای فروغ ، تنهاییهای ترسناکی هستند . فروغ با قرائتی متفاوت از اشیاء ما را به مکاشفه ای در ترکیب و هم نشینی آنها دعوت می کند : نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگه می داری

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

  من سردم است و می دانم

 که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

 جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند

 

و در جای دیگر :

 

آه ای صدای زندانی

 ای آخرین صداها

آیا شکوه یاس تو هرگز از هیچ سوی این شب تیره

 نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟

در مثال دوم فعل نقب زدن برای صدا به خوبی انسان را به یاد گریز از حبس می اندازد . قفس که در اینجا باز هم به بزرگی جهان است و میله های آن می تواند شب تیره باشد . قفسی که مانندش را در شعر فروغ بارها دیده ایم نظیر مواقعی که فروغ به ایوان می رود تا انگشتانش را برپوست کشیده شب بکشد . با این که او در طرح سوالی این بند از شعر به جای حالت معمول تر ( خواهد زد ؟ ) از فعل ( نخواهد زد ؟ ) استفاده می کند تا منفی بودن جواب سوال را محتمل تر نشان دهد اما باید پذیرفت که اکثراً آشنایی زدایی در شعر فروغ در معنا اتفاق می افتد . او سعی دارد با ارجاع ذهن به فضاهای نا متعارف و درگیر کردن خواننده با جو غلیظی از ادراک شاعر به هدف غایی اش که سرگردان کردن مخاطب در لابلای سطور هولناک است دست یابد . این آشنایی زدایی گاه در هیات تصاویر غیر معمول همچون ( گوشواره های صدف ) و ترکیباتی حجیم مانند ( شکوه یاس ) رخ می دهد و گاه در قالب اتفاقات نامتعارف همچون کاشتن مسلسل در باغچه و حمل بمب در کیف مدرسه کودکان : 

 

همسایه های ما همه در خاک باغچه شان به جای گل

خمپاره و مسلسل می کارند

همسایه های ما همه بر روی حوضهای کاشیشان سرپوش می گذارند

وحوضهای کاشی بی آنکه خود بخواهند

انبار های مخفی باروتند

 و بچه های کوچه ما کیف مدرسه شان را

 از بمبهای کوچک پر کرده اند.

 

با اینکه در رمانتیست نبودن فروغ شکی نیست اما توجه به ترکیبهایی چون (اوهام سرخ یک شقایق وحشی و...) که در دفاتر شعر فروغ به وفور یافت می شوند از لحاظ زیبا شناختی هم قابل تأمل است.نوعی زیبایی تکه تکه شده ودر واقع قطعات زیبای یک پازل که کنار هم چیدن آنها تصویر هولناکی از تنهایی را خواهد ساخت

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2   3   4      >