سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محسن رستمی فرد - سرود دختران خورشید

چند دوبیتی و رباعی از آقای نورمراد رضایی h

دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 11:25 صبح

این شعر در باران آمد

 تصنیف " تو ای پری کجایی " ... باران

یک چتر و قدم ، قدم ، دوتایی ... باران

با کسب اجازه بانو از محضرتان

یک بوسه همین جای رباعی ... باران

 

درد بی دردی ...

این شاعر پوچ ، باز آدم شده است

خوابش سر وقت است ، منظم شده است

احساس بد  بد  بدی  دارد باز

یا حضرت عشق ، لطفتان کم شده است

 

دورم از ...

یک شاخه گل از بهار قالی بفرست

یک بوسه ی شیرین خیالی بفرست

از بی خبری خسته شدم ، درکم کن

یک نامه ... نه ، یک پاکت خالی بفرست

 

ا ع ت ر ا ف

لبریز توام ، خیال خالی شده ام

در وهم ، دچار خشکسالی شده ام

از بس که به جام چشمتان زل زده ام

یک آدم مست لاابالی شده ام

 

... و دستی باورم را زیر و رو کرد

مرا با وهم برزخ روبرو کرد

نقاب از صورتم یکباره برداشت

مرا پیش خودم بی آبرو کرد

 

قرار

این عقربه از سر قرار آمده است

بی خواب ? چنین لحظه شمار آمده است

لعنت به رباعی که مرا غافل کرد

یک ساعت و نیم است که یار آمده است

 

قرص ماه

تا کی غم نان سر به راهی بخورم

دلمرده هوای این نواحی بخورم

تاریکم و بی تب جنون می سوزم

باید بروم که قرص ماهی بخورم

 

 

آن دُر* که شب قدر تو سفتی لو داد

آن حرف قشنگی که نگفتی لو داد

یک عمر پر از راز که با من بودی

این شاعر دست و پا چلفتی لو داد

(دُر) مروارید

 

 

بی پنجره

شرابی کو ? کجا? مست توام من

تمام عمر دربست توام من

پری جان دست آدم بی نمک بود

نمک پرورده ی دست توام من

          *********

بی پنجره ام کمی هوا می خواهم

ساکن شده ام ? بلا ? بلا می خواهم

از این همه زن دلم گرفته یک زن

لبریز جسارت حوا می خواهم


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


راز مانای شعر فروغ فرخزاد

دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 11:25 صبح

فروغ شاعر تنهاییهای بزرگ است.شعر فروغ بی آنکه شعری اجتماعی با تعریف کلاسیک باشد همیشه درتقابل با اجتماع است.اما نه اجتماعی که شامل فروغ می شود بلکه جامعه ای که در فروغ زندگی می کند.تا آنجا که موازنه ها قویاً به هم می خورد و انسان را فراروی آینه ای قرار میدهند که شفافتر یا تیره تر از قبل به هر حال دچار تغییر شده است.در این شعر چیدمان کلمات به گونه ایست که آنها نه به صورت نشانه بلکه همانگونه که ایده آل شعر موفق است درقالب شئ خودنمایی می کنند و ارتباط آنها به گونه ایست که به شکل یک بنا اطراف مخاطب چیده می شوند. اما روی کلمه اطراف می شود تاکید کرد.مخصوصا ً وقتی به فضا های رعب آور برمی خوریم.آنجا که می توان تندتر شدن ضربان قلب را به راحتی احساس کرد. واکنشی که فقط در مقابل یک کنش مجسم قابل توجیه است واین مسأله تقابل مخاطب را با موجودات واشیاء دارای حجمی اثبات می کند که کار گردانی به نام فروغ با وسواس در اطراف او چیده است:

 

من به آوار می اندیشم

وبه تاراج وزشهای

سیاه وبه نوری مشکوک

 

که شبانگاهان درپنجره می کاود

وبه گوری کوچک، کوچک چون پیکر یک کودک

 

شاعر در اینجا الفاظی چون آوار، شبانگاهان وگور رابا ارتباطی حرفی به گونه ای می چیند که گویی خواننده هم باید به این سه کلمه اضافه شود.یعنی اندیشیدن به آوار، گوری که یک آوار ابدی است و پنجره ای که نور ازآن به درون می تابد. نور که در چنین جایی باید نماد امید باشد با اتصال به"ی" نکره ذهن انسان را به طرف یک پرتو تنهامی کشاند که آن هم صفت مشکوک را یدک می کشد .ترکیبی که نه تنها بارقه های امید را برای یک گورنشین زنده نمی کند بلکه به سبب مشکوک بودن فضای وحشت انگیزتری به کل ماجرا می دهد . نقش اول این ماجرا در انتهای بند ناتوانی و معصوم بودنش را در تلفظ کلمه کودک می ریزد. یا به عنوان مثال در این بند :

 

آه سهم من این است

 سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد .

 

شاعر با ظرافت خاصی تنهایی را که حاصل جدا ماندن انسان از دیگران است با آویختن پرده ای که مرز او را با آسمان تشکیل داده است به ما القاء می کند . یعنی او که در طول شعر ما را به اشیاء و حوادثی هولناک و تراژیک معرفی کرده است در انتها با هوشیاری تمام با آویختن پرده ای بین آنها تنها می گذارد تا ما به واقع در مواجهه با دیو تنهایی فرصت ترسیدن پیدا کنیم . چنین فضاهایی بارها به اشکال مختلف مشاهده می شود حتی اگر اتاق وصف شده در بند قبل به بزرگی جهانی باشد که در سطرهای زیر آمده است :

 

دلم گرفته است

 به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم  

 

ایجاد فضاهای وحشت انگیز در شعر فروغ به یک شگرد بدل شده است تا آنجا که می توان آنها را در قسمت های موفق هر شعر جستجو کرد . او با ترکیب خاص کلمات نه تنها روان بودن قرائت را تضمین می کند بلکه خواننده را ناگزیر می کند کلمات را به شکلی ادا کند که هر کدام یک نت را تداعی کنند تا از تلفظ پشت سر هم آنها یک موسیقی هول انگیز به وجود آید و در واقع مخاطب با قطعیت فضا مواجه می شود . این ترکیب کلمات جدا از موزون بودن یا نبودن در اکثر کارهای فروغ مشاهده می شود . حتی در شعر های کلاسیک او بی توجه به وزن نیز ، هم نشینی کلمات قابل توجه است :

 

دیدگانم همچو دالانهای تار

 گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

 من تهی خواهم شد از فریاد درد .  

 

او گاهی این فضاها را با رجوع به موسیقی واقعی غلیظ تر هم می کند . یعنی بعضی سطر ها تعمدا بیش از یک بار نواخته می شوند . گویی او قصد دارد خواننده را که با تکرار اول تظاهر به هیپنوتیزم شدن می کند در تکرار دوم به واقعیت این امر فرو ببرد . اینگونه تکرارها در شعر فروغ به کرات دیده می شود . تاکید یک مضمون آن هم  به صورت عینی در شعر نیاز به تامل زیادی دارد . اگر شاعر این کار را با دقت زیاد انجام ندهد چه بسا که همه رشته هایش در طول شعر پنبه شوند . اما اگر به واژه ها و ترکیباتی که فروغ برای تاکید و مکرر گویی انتخاب می کند دقت کنیم ذکاوت او را در این گزینش در می یابیم :

 

?- حیاط خانه ما تنهاست

حیاط خانه ما تنهاست

 تمام روز

 از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید .

 

که تکرار نه برای روز گسترده و نه برای تکه تکه شدن بلکه برای تکراری ترین فضای پیرامون شاعر استعمال شده است و شاید صدای تکه تکه شدن در کنار اضطراب آفرینی بیش از صداهای دیگر مثل انفجار و شکستن ابهامی ترسناک را تداعی می کند .

 

?-  قل قل قل تالاپ تالاپ

 قل قل قل تالاپ تالاپ

چرخ می زدن رو سطح آب

 تو تاریکی چن تا حباب

?- تمام روز

 تمام روز

 رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای برآب

 به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم

  به سوی ژرف ترین غارهای دریایی

     و گوشتخوارترین ماهیان

 و مهره های نازک پشتم از حس مرگ تیر کشیدند.

 

 

القای وحشت و تولید محفظه های تاریکی در این مثالها با حربه های زیادی حاصل شده است . هیچ یک از کلمات بیهوده استفاده نشده است و هر کدام همانطور که قبلا هم گفته شد به شکل یک شئ جایی از این فضا ایفای نقش می کند و بنا به در خواست چخوف هر گاه فروغ در پرده ای تفنگی را آویزان می کند در پرده ای دیگر آن را شلیک می کند . تنهاییهای فروغ ، تنهاییهای ترسناکی هستند . فروغ با قرائتی متفاوت از اشیاء ما را به مکاشفه ای در ترکیب و هم نشینی آنها دعوت می کند : نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگه می داری

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

  من سردم است و می دانم

 که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

 جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند

 

و در جای دیگر :

 

آه ای صدای زندانی

 ای آخرین صداها

آیا شکوه یاس تو هرگز از هیچ سوی این شب تیره

 نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟

در مثال دوم فعل نقب زدن برای صدا به خوبی انسان را به یاد گریز از حبس می اندازد . قفس که در اینجا باز هم به بزرگی جهان است و میله های آن می تواند شب تیره باشد . قفسی که مانندش را در شعر فروغ بارها دیده ایم نظیر مواقعی که فروغ به ایوان می رود تا انگشتانش را برپوست کشیده شب بکشد . با این که او در طرح سوالی این بند از شعر به جای حالت معمول تر ( خواهد زد ؟ ) از فعل ( نخواهد زد ؟ ) استفاده می کند تا منفی بودن جواب سوال را محتمل تر نشان دهد اما باید پذیرفت که اکثراً آشنایی زدایی در شعر فروغ در معنا اتفاق می افتد . او سعی دارد با ارجاع ذهن به فضاهای نا متعارف و درگیر کردن خواننده با جو غلیظی از ادراک شاعر به هدف غایی اش که سرگردان کردن مخاطب در لابلای سطور هولناک است دست یابد . این آشنایی زدایی گاه در هیات تصاویر غیر معمول همچون ( گوشواره های صدف ) و ترکیباتی حجیم مانند ( شکوه یاس ) رخ می دهد و گاه در قالب اتفاقات نامتعارف همچون کاشتن مسلسل در باغچه و حمل بمب در کیف مدرسه کودکان : 

 

همسایه های ما همه در خاک باغچه شان به جای گل

خمپاره و مسلسل می کارند

همسایه های ما همه بر روی حوضهای کاشیشان سرپوش می گذارند

وحوضهای کاشی بی آنکه خود بخواهند

انبار های مخفی باروتند

 و بچه های کوچه ما کیف مدرسه شان را

 از بمبهای کوچک پر کرده اند.

 

با اینکه در رمانتیست نبودن فروغ شکی نیست اما توجه به ترکیبهایی چون (اوهام سرخ یک شقایق وحشی و...) که در دفاتر شعر فروغ به وفور یافت می شوند از لحاظ زیبا شناختی هم قابل تأمل است.نوعی زیبایی تکه تکه شده ودر واقع قطعات زیبای یک پازل که کنار هم چیدن آنها تصویر هولناکی از تنهایی را خواهد ساخت

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


با سلام خدمت دوستان گرامی

 

فایل کتاب ((دلتنگی های دختری از شهر ماه)) برای دانلود آماده شد

 

از دوست بسیار عزیزم که در آماده سازی کتاب بسیار کمکم کردند

 

آقای نبی اله توسلی  تشکر می کنم

 

برای دانلود کتاب بر روی اسم سلما کلیک کنید

این هم یه طرح جلد دیگه از کتاب


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


سلام واژه... سلام ای غزلترین فریاد

سلام حضرت آباد تر! دلت آباد

منم... و واژه... که کم می‌شود حضور کسی

و وقت آن شده حتما به داد من برسی

 آهای شاعر خسته کجای کاری های؟

کسی نگفت که ایمان... که دل بیاری؟ های؟

مفاعلن فعلاتن مفاعلن بی وحی....

کمی غزل...کمی اندوه و ناله کن، بی وحی...

امام جمعه این روزها دلم تنگ است

تمام جنس دل این غریبه ها سنگ است

غزل کجا و کلام عزیز نور کجا؟

تمام غرقه جهلیم! کو حضور؟ کجا؟

طلوع کن که غزلها شکسته بی تو عزیز

و بخت خسته این بیت بسته بی تو عزیز

شب تغزل قرآنی ات بخیر رسول

کنار عرش... غزل خوانی ات بخیر، رسول!

بخوان به نام گل کوکب از هوای بهار...

بخوان بخاطر یک نسل مرده ی تبدار

بخوان که پنجره هامان وسیع تر بشود

بخوان که شب برود... زودتر سحر بشود

کتاب اول تنزیل... چشمهای شما

گلوی ملتهب ایل... چشمهای شما

سلام مطلع آیات روشن سبحان!

سلام معنی توحید! معنی ایمان! 

مبارک است به تو نشر روشنی و بهار

تبارک به تو تنزیل هذه الفرقان

نفس بکش... که درختان گل و شکوفه دهند

نفس بکش... که بهاری شود دوباره جهان

جمال جاری جان ....ای جهان نامحدود

بیا و جاری این بیت ها بشو قرآن!

دوباره یوسفم و مانده در تن زندان

تو پیرهن شدی و ....چشمهای من کنعان

عزیز مصرشما.... نه عزیز کل جهان

تویی که معنی نابی به قامت انسان

بریز جام که مستم ... بریز... ساقی من

ازین سیاهی دوران گرفته سر دَوَران...

بریز باده لبریز را درون لبی

غلام لفظ فصیح نبینا الْعربی

ببار بر تن خسته...کلام جاری نور

که با تو من برسم تا بلند قامت طور

 دلم گرفته کمی...آیه های گل مددی!

حضور کو؟ برسانم به عرش باز قدی...

نگار من ! دل من مست سوره ی طاهاست

و هل اتاک َ حدیثُ... حدیث نفس شماست

نفحت من کلماتک بهذا المهجور

نفخت من نفحاتت به قلب من از نور...

بیار کشتی خود را که باز توفان شد

دوباره روز سیاه حضور شیطان شد

دوباره سامری و گاوها علم شده اند

دوباره بتکده ها پاک و محترم شده اند

رسول نور دلم تنگ شد اذان بفرست

بلال را به بلندای آسمان بفرست

به لحن روشن خود در کتیبه های جهان

سرود عشق بگو و به هر زبان بفرست

بخوان : که خوانش این سایه ها تمام شود

بیار نور و به هر گوشه ی جهان بفرست

نسیم رحمت خود را به دشمنان دادی

حضور و لطف خودت را به دوستان بفرست

کتاب های جهان کم شدند در وصفت

خودت دوباره در این سوره داستان بفرست

 خلاصه‌ی همه‌ی انبیا سلامُ علیک

تغزل همه اولیا سلامُ علیک

سلام حضرت تکبیرهای پی در پی

سلام حضرت باده... سلام حضرت می

 سلام جام طهوراً طهور ِ رب جلیل

سلام معنی تیغ و گلوی اسماعیل

سلام آیه تطهیر در سیاهی محض

سلام لطف خدا... رهبر الهی محض

سلام‌های من اینجا دوباره کم آورد

کنار نور شما هر ستاره کم آورد

نفس بگیرم و یا هو به شعر قد بدهد

که شعر پیش شما استعاره کم آورد

 تو را کجای زمان می‌شود که پیدا کرد

که چشم و دست زمین هم اشاره کم آورد

تو را چنان که تویی من چگونه وصف کنم

کلام قاصر شاعر دوباره کم آورد....

 امام جمعه هر فصل و ساعت ازلی

تو را به جان خودت... جان فاطمه ...به علی

دعا بکن کمی سینه بازتر بشود

دوباره شب برود زودتر سحر بشود

پرنده گی که نباشد ... دعا بکن برویم

که بالهای من و عرش سر به سر بشود

دعا بکن تن ناقابلم همیشه عزیز

برای مهدی آل شما سپر بشود

 شهید خوانی این بیت‌ها کمی زود است

دعا بکن شب هجران عشق سر بشود

مراسم شب قدر است شعرخوانی دل

سلام قرص قمر! ماه روشن کامل....

 من و تلاوت این نیمه شب که مست شدم

ازین سرود دل انگیز عشق هست شدم

دوباره سوره اِقرا بخوان ... دوباره بخوان

بخوان ... بخوان... گل سرخم... بخوان... دوباره بخوان

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


با هر کمالت اندکی دیوانگی خوش است   

گیرم که عقل کل شده‌ای، بی‌جنون مباش

 

به احتمال قوی، ضبط «دیوانگی» در این بیت، نادرست است، چون این کلمه در این موقعیت خللی جدّی به وزن شعر می‌زند و بیدل این‌گونه خطای وزنی ندارد، نه تنها بیدل، که دیگر بزرگان ما نیز، تا آنجا که من دیده‌ام.

آنچه برای من این احتمال را قوّت می‌بخشد، نقلی از این بیت است که استاد سرآهنگ آن را می‌خواند، بدین گونه: «با هر کمالت اندکی آشفتگی خوش است» و این ظاهراً درست‌ است، به چند قرینه:  «آشفتگی» هیچ خللی در وزن نمی‌آفریند. «دیوانگی» قدری دور از فصاحت است، چون در مصراع بعد، «جنون» آمده که همان معنی را دارد و مناسب‌تر این است که در چنین مقامی، دو کلمه این‌قدر مترادف نباشند. در مصراع دوم، «جنون» تضاد کاملی با «عقل» دارد. این‌چنین تضادی میان «دیوانگی» و «کمال» نیست، در حالی که انتظار میرود تضادها روشن باشد. «آشفتگی» تضاد روشن‌تری با «کمال» دارد. با این همه تا وقتی که به نسخه‌های دیگر دسترسی و مراجعه نباشد، ما در تاریکی راه می‌رویم. فقط شمع استاد سرآهنگ را در دست داریم و این شمع، البته بسیار تاریکی‌ها را در شعر بیدل روشن کرده‌است.


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >