سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راز مانای شعر فروغ فرخزاد - سرود دختران خورشید

راز مانای شعر فروغ فرخزاد

دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 10:14 صبح

فروغ شاعر تنهاییهای بزرگ است.شعر فروغ بی آنکه شعری اجتماعی با تعریف کلاسیک باشد همیشه درتقابل با اجتماع است.اما نه اجتماعی که شامل فروغ می شود بلکه جامعه ای که در فروغ زندگی می کند.تا آنجا که موازنه ها قویاً به هم می خورد و انسان را فراروی آینه ای قرار میدهند که شفافتر یا تیره تر از قبل به هر حال دچار تغییر شده است.در این شعر چیدمان کلمات به گونه ایست که آنها نه به صورت نشانه بلکه همانگونه که ایده آل شعر موفق است درقالب شئ خودنمایی می کنند و ارتباط آنها به گونه ایست که به شکل یک بنا اطراف مخاطب چیده می شوند. اما روی کلمه اطراف می شود تاکید کرد.مخصوصا ً وقتی به فضا های رعب آور برمی خوریم.آنجا که می توان تندتر شدن ضربان قلب را به راحتی احساس کرد. واکنشی که فقط در مقابل یک کنش مجسم قابل توجیه است واین مسأله تقابل مخاطب را با موجودات واشیاء دارای حجمی اثبات می کند که کار گردانی به نام فروغ با وسواس در اطراف او چیده است:

 

من به آوار می اندیشم

وبه تاراج وزشهای

سیاه وبه نوری مشکوک

 

که شبانگاهان درپنجره می کاود

وبه گوری کوچک، کوچک چون پیکر یک کودک

 

شاعر در اینجا الفاظی چون آوار، شبانگاهان وگور رابا ارتباطی حرفی به گونه ای می چیند که گویی خواننده هم باید به این سه کلمه اضافه شود.یعنی اندیشیدن به آوار، گوری که یک آوار ابدی است و پنجره ای که نور ازآن به درون می تابد. نور که در چنین جایی باید نماد امید باشد با اتصال به"ی" نکره ذهن انسان را به طرف یک پرتو تنهامی کشاند که آن هم صفت مشکوک را یدک می کشد .ترکیبی که نه تنها بارقه های امید را برای یک گورنشین زنده نمی کند بلکه به سبب مشکوک بودن فضای وحشت انگیزتری به کل ماجرا می دهد . نقش اول این ماجرا در انتهای بند ناتوانی و معصوم بودنش را در تلفظ کلمه کودک می ریزد. یا به عنوان مثال در این بند :

 

آه سهم من این است

 سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد .

 

شاعر با ظرافت خاصی تنهایی را که حاصل جدا ماندن انسان از دیگران است با آویختن پرده ای که مرز او را با آسمان تشکیل داده است به ما القاء می کند . یعنی او که در طول شعر ما را به اشیاء و حوادثی هولناک و تراژیک معرفی کرده است در انتها با هوشیاری تمام با آویختن پرده ای بین آنها تنها می گذارد تا ما به واقع در مواجهه با دیو تنهایی فرصت ترسیدن پیدا کنیم . چنین فضاهایی بارها به اشکال مختلف مشاهده می شود حتی اگر اتاق وصف شده در بند قبل به بزرگی جهانی باشد که در سطرهای زیر آمده است :

 

دلم گرفته است

 به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم  

 

ایجاد فضاهای وحشت انگیز در شعر فروغ به یک شگرد بدل شده است تا آنجا که می توان آنها را در قسمت های موفق هر شعر جستجو کرد . او با ترکیب خاص کلمات نه تنها روان بودن قرائت را تضمین می کند بلکه خواننده را ناگزیر می کند کلمات را به شکلی ادا کند که هر کدام یک نت را تداعی کنند تا از تلفظ پشت سر هم آنها یک موسیقی هول انگیز به وجود آید و در واقع مخاطب با قطعیت فضا مواجه می شود . این ترکیب کلمات جدا از موزون بودن یا نبودن در اکثر کارهای فروغ مشاهده می شود . حتی در شعر های کلاسیک او بی توجه به وزن نیز ، هم نشینی کلمات قابل توجه است :

 

دیدگانم همچو دالانهای تار

 گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

 من تهی خواهم شد از فریاد درد .  

 

او گاهی این فضاها را با رجوع به موسیقی واقعی غلیظ تر هم می کند . یعنی بعضی سطر ها تعمدا بیش از یک بار نواخته می شوند . گویی او قصد دارد خواننده را که با تکرار اول تظاهر به هیپنوتیزم شدن می کند در تکرار دوم به واقعیت این امر فرو ببرد . اینگونه تکرارها در شعر فروغ به کرات دیده می شود . تاکید یک مضمون آن هم  به صورت عینی در شعر نیاز به تامل زیادی دارد . اگر شاعر این کار را با دقت زیاد انجام ندهد چه بسا که همه رشته هایش در طول شعر پنبه شوند . اما اگر به واژه ها و ترکیباتی که فروغ برای تاکید و مکرر گویی انتخاب می کند دقت کنیم ذکاوت او را در این گزینش در می یابیم :

 

?- حیاط خانه ما تنهاست

حیاط خانه ما تنهاست

 تمام روز

 از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید .

 

که تکرار نه برای روز گسترده و نه برای تکه تکه شدن بلکه برای تکراری ترین فضای پیرامون شاعر استعمال شده است و شاید صدای تکه تکه شدن در کنار اضطراب آفرینی بیش از صداهای دیگر مثل انفجار و شکستن ابهامی ترسناک را تداعی می کند .

 

?-  قل قل قل تالاپ تالاپ

 قل قل قل تالاپ تالاپ

چرخ می زدن رو سطح آب

 تو تاریکی چن تا حباب

?- تمام روز

 تمام روز

 رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای برآب

 به سوی سهمناک ترین صخره پیش می رفتم

  به سوی ژرف ترین غارهای دریایی

     و گوشتخوارترین ماهیان

 و مهره های نازک پشتم از حس مرگ تیر کشیدند.

 

 

القای وحشت و تولید محفظه های تاریکی در این مثالها با حربه های زیادی حاصل شده است . هیچ یک از کلمات بیهوده استفاده نشده است و هر کدام همانطور که قبلا هم گفته شد به شکل یک شئ جایی از این فضا ایفای نقش می کند و بنا به در خواست چخوف هر گاه فروغ در پرده ای تفنگی را آویزان می کند در پرده ای دیگر آن را شلیک می کند . تنهاییهای فروغ ، تنهاییهای ترسناکی هستند . فروغ با قرائتی متفاوت از اشیاء ما را به مکاشفه ای در ترکیب و هم نشینی آنها دعوت می کند : نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد

و ماهیان چگونه گوشتهای مرا می جوند

چرا مرا همیشه در ته دریا نگه می داری

من سردم است و از گوشواره های صدف بیزارم

  من سردم است و می دانم

 که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی

 جز چند قطره خون چیزی به جا نخواهد ماند

 

و در جای دیگر :

 

آه ای صدای زندانی

 ای آخرین صداها

آیا شکوه یاس تو هرگز از هیچ سوی این شب تیره

 نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟

در مثال دوم فعل نقب زدن برای صدا به خوبی انسان را به یاد گریز از حبس می اندازد . قفس که در اینجا باز هم به بزرگی جهان است و میله های آن می تواند شب تیره باشد . قفسی که مانندش را در شعر فروغ بارها دیده ایم نظیر مواقعی که فروغ به ایوان می رود تا انگشتانش را برپوست کشیده شب بکشد . با این که او در طرح سوالی این بند از شعر به جای حالت معمول تر ( خواهد زد ؟ ) از فعل ( نخواهد زد ؟ ) استفاده می کند تا منفی بودن جواب سوال را محتمل تر نشان دهد اما باید پذیرفت که اکثراً آشنایی زدایی در شعر فروغ در معنا اتفاق می افتد . او سعی دارد با ارجاع ذهن به فضاهای نا متعارف و درگیر کردن خواننده با جو غلیظی از ادراک شاعر به هدف غایی اش که سرگردان کردن مخاطب در لابلای سطور هولناک است دست یابد . این آشنایی زدایی گاه در هیات تصاویر غیر معمول همچون ( گوشواره های صدف ) و ترکیباتی حجیم مانند ( شکوه یاس ) رخ می دهد و گاه در قالب اتفاقات نامتعارف همچون کاشتن مسلسل در باغچه و حمل بمب در کیف مدرسه کودکان : 

 

همسایه های ما همه در خاک باغچه شان به جای گل

خمپاره و مسلسل می کارند

همسایه های ما همه بر روی حوضهای کاشیشان سرپوش می گذارند

وحوضهای کاشی بی آنکه خود بخواهند

انبار های مخفی باروتند

 و بچه های کوچه ما کیف مدرسه شان را

 از بمبهای کوچک پر کرده اند.

 

با اینکه در رمانتیست نبودن فروغ شکی نیست اما توجه به ترکیبهایی چون (اوهام سرخ یک شقایق وحشی و...) که در دفاتر شعر فروغ به وفور یافت می شوند از لحاظ زیبا شناختی هم قابل تأمل است.نوعی زیبایی تکه تکه شده ودر واقع قطعات زیبای یک پازل که کنار هم چیدن آنها تصویر هولناکی از تنهایی را خواهد ساخت

 


نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد

نظرات دیگران [ نظر]