سمندرها ـ ماهیها... اثر علیرضا بدیع
ندانستی چه شد؛ یک شب سر پیچ دوراهیها
قدم برداشتی در نامسیر اشتباهیها
در آن آتشنشینیها، سمندر میشدی کمکم
رها شد نمنمک از خاطرت تُنگابِ ماهیها
تو ناغافل به هر دیوار کاهی تکیه میدادی
و از آخر، زمینت زد همین بیتکیهگاهیها
***
نگاهت را به پشت دست مالیدی و ناباور
خودت را یافتی در حجم گنگ دادگاهیها
و در یک چارچوب ناموازی، با خودت گفتی:
تو هم پیوستی از آخر به جمع راهراهیها
نشستی گوشهای حبسیّه سر دادی، ولی دائم
حواست را بههم میزد صدای عذرخواهیها
برای دفترت دنبال اسمی تازه میگشتی
که اسمی خاطرت آمد: سمندرها و ماهیها
نوشته شده توسط : محسن رستمی فرد